دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, :: 12:14 :: نويسنده : لیدی پریسا
وقتی ک دلم میگیره! سلام به همه!.....وقتی ک دلم میگیره،وقتی احساس میکنم تو دلم خبراییه که نمیدونم و داره حالمو خراب میکنه......یه کم الو میخورم و میشینم رو سنگ دستشویی و یه کتاب پونصد صفحه ایه عاشقونه(که شدیدا اسهال اوره!)رو باز میکنم!!!! الان میتونم قیافتونو رو تصور کنم!....خب چیه؟ ولی دلیلی نمیبینم مثل خیلی از دوستا به کل کائنات و جهان هستی فحش ناجور بدم و خودمو بی اعصاب جلوه بدم و حال ملتو با نوشته هام بگیرم! خو اخه چرا؟؟؟ اگه میخواستم از مشکلات و سختی های زندگیم و درگیری هام با اطرافیانم و غیره و غیره بنویسم الان یه رنج نامه ی هزار صفحه ای حی و حاظر تحویلتون میدادم! ولی از ننه ی عروس(خودم!)این نصیحتو قبول کنین که زندگی خودش بی اعصاب و نامرده!.....دور و برمون هم پر ادم زبون نفهمه!.....مشکلات هم که ابشار میشن وسط فرق سرمون!!!(اصلا هنوز تو شوک جمله ی خودمم!) پس میشه جوری زندگی کرد که اگه خدایی نکرده همون روز مردین(خدا نکنه....!)اون دنیا هی حسرت نخورین که چرا از زندگی لذت نبردیم و این حرفا! الان بخند!.....میگم بخند!!!!....بابا مگه زورت میاد؟....بخند!.....افرین!....خب خب خب،اون دیگه ناجور شد یه کم ملایم تر!.....افرین،درست شد!..... به هر حال این نصیحتی ننه ی عروسانه از بنده بود! قبول کنی به نفعته عموووووووووووووووووووووو! تا پست بعدی بای! نظرات شما عزیزان:
عاشقتم عشـــــــــــــــــــــــقم
![]() ![]() ![]() ![]()
دیگر نمانده هیچ به جز وحشت سکوت
دیگر نمانده هیچ به جز آرزوی مرگ خشم است و انتقام فرومانده در نگاه جسم است و جان کوفته در جستجوی مرگ تنها شدم ، گریختم از خود ، گریختم تا شاید این گریختنم زندگی دهد تنها شدم که مرگ اگر همتی کند شاید مرا رهایی ازین بندگی دهد تنها شدم که هیچ نپرسم نشان کس تنها شدم که هیچ نگیرم سراغ خویش دردا که این عجوزه ی جادوگر حیات بار دگر فریفت مرا با چراغ خویش اینک شب است و مرگ فراراه من هنوز آنگونه مانده است که نتوانمش شناخت اینک منم گریخته از بند زندگی با زندگی چگونه توانم دوباره ساخت ؟
نيم نگاهت رابه تمامي دنيانخواهم فروخت حتي اگرذره اي به يادم نباشي.
چشم
راستي شعراتو خوندم خيلي باحالي دختر
![]() ![]() از قالبت خوشم اومد از كجا گرفتيش؟!؟!؟
سلام عزيزم آپم بيا پيشم
![]()
عالی بود
![]() ![]()
![]() |